یکی از بزرگ ترین دستاوردهایی که از دانشگاه کسب کردم، داشتن مدرکی بود که به هیچ دردم نمی خورد چون توی رشته ای تحصیل کرده بودم که آخرای دوران تحصیلاتم تازه فهمیدم علاقه ای بهش ندارم خلاصه اینکه دو راه جلوم بود راه اول اینکه با علم به اینکه از این رشته خوشم نمیاد ولی برم دنبال کاری که طبیعتا بازم علاقه ای بهش نداشتم و همینطوری ادامه بدم و هر از چند گاهی یه آهی فقط از ته دل بکشم و به زندگی برسم و راه دوم اینکه با گفتن جمله ی فاک ایت از صفر برم دنبال کاری که بهش علاقه دارم که من راه دوم رو انتخاب کردم و از رشته ی تحصیلیم فقط یاد و خاطره ش باقی مونده ازونجایی که به ریاضی و فلسفه علاقه ی زیادی داشتم و شطرنج هم از بازی های مورد علاقه م بود، برای ادامه ی مسیر شغلیم هم دنبال یادگیری زبان های برنامه نویسی رفتم رفتم تو دنیایی که بهش تعلق داشتم کم کم برنامه نویسی و طراحی سایت رو یاد گرفتم و هر از گاهی با دوستم سجاد راجب ایجاد یک کسب و کار برای خودمون صحبت می کردیم در نهایت با دانشی که جفت
دیروز خونه مهدی دعوت بودم به یاد دوران دانشجویی و خاطره بازی گفتم انبه بخرم براش که یکمی بخندیم دور هم بچه مهدی حدود 4 یا 5 سالش بود و اولین بار بود که با میوه انبه آشنا میشد خلاصه بچه شروع کرد به سوال کردن که چه مزه ای داره؟ گفتم مزه ش شیرینه عموجان پرسید مثل هندونه شیرینه؟ گفتم آره ولی یکمی مزه ش فرق میکنه با هندونه بچه که هنوز قانع نشده بود گفت من صبحانه چایی با عسل میخورم شیرینه دوست دارم انبه هم همینطور شیرینه؟ حالا این وسط من و مهدی که از سوالات این بچه هم خنده مون گرفته بود و هم کلافه شده بودیم، سریع دست به کار شدیم و یه برشی از انبه رو دادیم بچه امتحان کنه تا بفهمه که چه مدلی شیرینه؛   ماجرای سوالای این بچه منو به فکر فرو برد از اینهمه مشاور و مدیر و استاد و روانشناس و که انبه نخورده میگن شیرینه مثلا میبینی یه خانوم شیک اتو کشیده با موهای بلوند مش، در نقش روانشناس داره به یک آدمی که درگیر اعتیاده مشاوره میده یا مشاور کسب و کاری که از منطقه نیاوران پایین تر نیومده، بس
آخرین جستجو ها